شاخه در آتش

ساخت وبلاگ
نه به قالیچه سلیمان ، نه اسب رستم و نه هفت عصای فولادی . برای دیدن تو به هیچ‌یک احتیاج ندارم ، کافی‌است به راننده تاکسی نشانی خانه‌ات را در آن سوی شهر بدهم و چشمانم را ببندم تا از در خانه‌ات بیرون آیی و شهر را مدهوش زیبایی خودت کنی ... برای شنیدن صدایت ، نه طلسم و جادویی نیاز است و نه شیپور خدایان یونان باستان . تنها کافی‌است تا یازده شماره را با گوشی‌ام بگیرم تا زنگ صدای تو تمام کائنات اطرافم را به رقص آورد . برای من که از ارتفاع می‌ترسم ، نیازی نیست از دیوار قصری بالا روم تا دختر شاه‌پریانی که در آن زندانی‌ست را ببینم . کافی‌است خودم را به سر کوی مدرسه‌ات برسانم و ببینم چگونه همانند ستاره‌ای مابین دیگران می‌درخشی . نیازی نیست خودم را به شکل گدایی در آورم تا هنگام عبور کالسکه‌ات گل سرخی برایت پرتاب کنم ؛ تنها باید به گل‌فروشی آن سر خیابان بروم و گلی که مدت‌هاست به نیست تو نشان کرده‌ام را به نشانی تو بفرستم تا به خوشبخت‌ترین گلِ دنیا تبدیل شود ... زندگیِ ما ، از زندگی عاشقانی که در قصه‌ها زیسته اند آسان‌تر است ، با این همه ای کاش در افسانه‌ها زندگی می‌کردیم تا می‌توانستم امشب تو را بر ترک اسبی سفید بنشانم و تا سرزمین ستاره‌ها برویم ، دستانت را ببویم و و با هربوسه بر آن‌ها روزت را به تو تبریک گویم ... زیبای دلربای من ، روزت مبارک ! شاخه در آتش...ادامه مطلب
ما را در سایت شاخه در آتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmy-immortala بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 12 ارديبهشت 1401 ساعت: 14:46

آرام جانم ، دلبرم سلام  تک تک قطره های شادی زندگی‌ام ، بارانم ، سلام . امروز اولین نامه‌ام را به تو می‌نویسم ، امروز که می‌شود صداُمین روز خوب زندگی ام . صداُمین روزی که دلم آرام گرفته است . صداُمین روزی که می‌دانی دلداده‌ای داری شوریده حال ، کسی که تک تک نفس‌هایش را بوی تو می‌دهد . خورشید زندگی‌ام حالا که سال‌ها ظلمت و گمراهی مرا به روشنایی تبدیل کرده‌ای سلام . صحبت از سال‌ها شد . سال‌هایی که حتی اگر به اتفاق خنده و شادی وجودم را در برمی‌گرفت کافی بود لحظه‌ای تو از ذهنم بگذری ، تا حس کنم مغلوب ترین جدامانده‌ی غریب در غربتم . می دانی ، لحظه ای در م شاخه در آتش...ادامه مطلب
ما را در سایت شاخه در آتش دنبال می کنید

برچسب : نامه ای به باران,نامه هایی به باران,نامه اي به باران,وبلاگ نامه هایی به باران,نامه نسیم به بارانا, نویسنده : fmy-immortala بازدید : 276 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 9:14

تو آن دخترک ده ‌ساله بودی با روپوش بنفش سال اول مدرسه در ظهر تابستان شانزده سالگی من دخترکی که بافته‌های مویش در پس مقنعه‌ای سفید پنهان بود و من با چشمانم لپ‌های صورتی‌اش را گرفتم و او خندید. کجا بودی وقتی دماغ ناظم دبیرستان را می‌شکستم؟ کجا بودی وقتی کتک می‌خوردم در سلولی به ابعاد چهار قدم؟ وقتی نخستین ترانه متولد شد تو کجا بودی؟ عروس باغ‌های معلق که گیس معطرت مست می‌کند شب ‌بوهای تمام پارک‌های سوت و کور را. کجا بودی وقتی نقشه می‌کشیدم برای تغییر دادن جهان با دوستی که سرانجام به جرم سرقت مسلحانه از یک عطرفروشی اعدام شد؟ وقتی تلو تلو می‌خورد شاخه در آتش...ادامه مطلب
ما را در سایت شاخه در آتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmy-immortala بازدید : 123 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 9:14

وای ، شامی که تو بپزی چه عطری باید داشته باشد ؟ بارها این سوال را از خودم پرسیده‌ام .  وقتی که من پیاز‌ها را خُرد کرده باشم تا مبادا تو قطره‌ای اشک بریزی . وقتی دنیا برایم در چشمانِ تو خلاصه شده‌باشد و بی‌خیال از تمام جهانِ بی‌تو ، فیله های مرغ را یکی یکی با کارد پاکرده باشم تا همه چیز برای معجزه‌ات آماده شود ... وقتی بعد از چیدن بشقاب‌ها ، قاشق‌ها و چنگال‌ ،جفتی شمع روشن کرده‌باشم برای تماشا کردنت به هنگام غذا خوردن ... می‌دانی تماشای تو زیباترین اتفاق ممکن است که اکر در من رخ دهد پادشاه دو عالم می‌شوم. زیبای خوش‌سلیقه من ، دستانت حتی بادم‌های شاخه در آتش...ادامه مطلب
ما را در سایت شاخه در آتش دنبال می کنید

برچسب : میز شام,میز شام مهمانی,میز شام عروسی,میز شام عروسی های مجلل,میز شام تولد,ميز شام,ميز شام تولد,میز شام عروس,میز شام عروس داماد,ميز شام عروسي, نویسنده : fmy-immortala بازدید : 119 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 9:14

من از هزار سال پیش عاشق توام . از همان لحظه که پسرک کوچه گردی عاشق شاهزاده شهرشان شد و پشت گاری اش تا قصر دوید . سال ها در برف و باران زیر پنجره شاهزاده اش نشست تا شاید پنجره‌ای گشوده شود . من همانم ای شاهزاده‌ی زندگی من . من همانم و با هربار مردن و دوباره زنده شدنم عاشق تو شده‌ام . مطمئنم داستان همین است چرا که من به اندازه هزاران سال از زندگی عاشق ترین مردان تازخ عاشق توام و تو زیبا تر از تمام شاهزاده‌های در خواب منی . من از هزار سال پیش عاشق توام . دوست دارم در جنگ ها برای تو کشته شده باشم و در هر بار جان دادنم . زمانی که خون صورتم را غرق کرده‌است به تو فکر شاخه در آتش...ادامه مطلب
ما را در سایت شاخه در آتش دنبال می کنید

برچسب : هزارسال پیش, نویسنده : fmy-immortala بازدید : 109 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 9:14

بهار بود.  شاخه به پرنده گفت: - اگر از تو بخواهم آواز نخوانی درباره من چه فکری خواهی کرد؟  پرنده دلباخته‌یِ شاخه بود. گفت:  - فکری نخواهم کرد. همان کاری را می‌کنم که تو می‌خواهی!  باد آمد و شاخه را تکان داد. پرنده نیز که بر شاخه نشسته بود تکان خورد. شاخه گفت:  - امّا من به آوازِ تو دل‌بسته‌ام. اگر نخوانی دلگیر خواهم شد. آنگاه چه کنم؟  پرنده گفت:  - چیزی شده است؟  شاخه گفت:  - نگرانم، نگرانِ روزی که آوازِ دلربایِ تو، باعثِ جداییِ ما شود!  پرنده گفت:  - من برایِ تو می‌خوانم. اگر بخواهی برایِ تو سکوت می‌کنم. میانِ این خواندن و آن سکوت کردن تفاوتی نیست.  شاخه گف شاخه در آتش...ادامه مطلب
ما را در سایت شاخه در آتش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fmy-immortala بازدید : 142 تاريخ : شنبه 1 آبان 1395 ساعت: 9:13